آنکه خوش خورد. (یادداشت مؤلف). کسی که زندگانی با عیش و عشرت و خوشی گذراند. (ناظم الاطباء) : پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش. ناصرخسرو. این کالبد جاهل خوشخوار تو گرگی است وین جان خردمند یکی میش نزار است. ناصرخسرو. خوار که کردت ببارگاه شه و میر در طلب خواب و خور جز این تن خوشخوار. ناصرخسرو. ، آنچه خوش خورده شود. مطبوع و سهل التناول. لذیذ. بامزه. خوشخواره. (یادداشت مؤلف) : نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم چو در کام حمار آید. ناصرخسرو. شراب جوشیده... خوشبوی تر و خوشخوارتر از خام باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زان طبخها که دیگ سلامت همی پزد خوشخوارتر ز فقر ابائی نیافتم. خاقانی. بادۀ گلرنگ تلخ و تیز و خوشخوار و سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام. حافظ. سیب و زردآلو و آلوچه و آلبالو باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار. بسحاق اطعمه. صفت آش بنا کردم و عقلم می گفت لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار. بسحاق اطعمه. الطابه، شراب خوشخوار. (منتهی الارب)
آنکه خوش خورد. (یادداشت مؤلف). کسی که زندگانی با عیش و عشرت و خوشی گذراند. (ناظم الاطباء) : پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش. ناصرخسرو. این کالبد جاهل خوشخوار تو گرگی است وین جان خردمند یکی میش نزار است. ناصرخسرو. خوار که کردت ببارگاه شه و میر در طلب خواب و خور جز این تن خوشخوار. ناصرخسرو. ، آنچه خوش خورده شود. مطبوع و سهل التناول. لذیذ. بامزه. خوشخواره. (یادداشت مؤلف) : نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم چو در کام حمار آید. ناصرخسرو. شراب جوشیده... خوشبوی تر و خوشخوارتر از خام باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زان طبخها که دیگ سلامت همی پزد خوشخوارتر ز فقر ابائی نیافتم. خاقانی. بادۀ گلرنگ تلخ و تیز و خوشخوار و سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام. حافظ. سیب و زردآلو و آلوچه و آلبالو باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار. بسحاق اطعمه. صفت آش بنا کردم و عقلم می گفت لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار. بسحاق اطعمه. الطابه، شراب خوشخوار. (منتهی الارب)
خورندۀ آتش، ویژگی جانوران افسانه ای که آتش در دهان داشتند، شترمرغ. زیرا قدما آن را خورندۀ آتش می دانستند، کنایه از ظالم، ستمکار، حرام خوار، ویژگی هر چیز مقاوم در برابر آتش
خورندۀ آتش، ویژگی جانوران افسانه ای که آتش در دهان داشتند، شترمرغ. زیرا قدما آن را خورندۀ آتش می دانستند، کنایه از ظالم، ستمکار، حرام خوار، ویژگی هر چیز مقاوم در برابر آتش
آنکه گوشت خورد: مزور پزد خنجر گوشت خوارش عدو را که بیمار عصیان نماید. (خاقانی)، از بین برنده گوشت زایل کننده لحم: افرفیون صمغی است از انواع مازریون و سخت تیز است و گوشت خوار، موجود زنده ای (اعم از گیاهان یا حیوان) که منحصرا تغذیه اش از گوشت جانوران باشد لحم خوار گوشت خور. توضیح در بادی امر چنین بنظر میاید که منظور از گوشتخوار حیوان گوشت خور باشد ولی با توجه بمعنای وسیع کلمه گیاهانی هم وجود دارند که گوشت خوارند. یا گوشت خواران. ( جمع گوشت خوار) دسته ای از موجودات زنده (اعم از گیاه یا حیوان) که تغذیه آنها از گوشت میباشد چنانکه وردالشمس گیاهی است که با تغذیه حشرات میزید، (بمعنای خاص) پستاندارانی که دارای رژیم غذایی گوشت خواری هستند مانند تیره سگها و تیره گربه ها و تیره کفتار ها و تیره سمور ها
آنکه گوشت خورد: مزور پزد خنجر گوشت خوارش عدو را که بیمار عصیان نماید. (خاقانی)، از بین برنده گوشت زایل کننده لحم: افرفیون صمغی است از انواع مازریون و سخت تیز است و گوشت خوار، موجود زنده ای (اعم از گیاهان یا حیوان) که منحصرا تغذیه اش از گوشت جانوران باشد لحم خوار گوشت خور. توضیح در بادی امر چنین بنظر میاید که منظور از گوشتخوار حیوان گوشت خور باشد ولی با توجه بمعنای وسیع کلمه گیاهانی هم وجود دارند که گوشت خوارند. یا گوشت خواران. ( جمع گوشت خوار) دسته ای از موجودات زنده (اعم از گیاه یا حیوان) که تغذیه آنها از گوشت میباشد چنانکه وردالشمس گیاهی است که با تغذیه حشرات میزید، (بمعنای خاص) پستاندارانی که دارای رژیم غذایی گوشت خواری هستند مانند تیره سگها و تیره گربه ها و تیره کفتار ها و تیره سمور ها